جدول جو
جدول جو

معنی لله گره - جستجوی لغت در جدول جو

لله گره
لوله ی کوتاهی از جنس نی، جهت انتقال ادرار نوزاد در گهواره
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گله گله
تصویر گله گله
جای جای، این جا و آن جا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گله گله
تصویر گله گله
رمه رمه، گروه گروه، دسته دسته
فرهنگ فارسی عمید
(گُ لَ گَ)
ده کوچکی است از دهستان شاه ولی بخش مرکزی شهرستان شوشتر که در 24هزارگزی باختر شوشتر و 16هزارگزی جنوب باختری راه شوسۀ دزفول به شوشتر واقع شده و دارای 50 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان زهرا است که در بخش بویین شهرستان قزوین واقع است و 908 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(یَ لَ / لِ گَ)
یلخی. ایلخی. خیل. گلۀ اسب. (یادداشت مؤلف).
- یله گرد چرا کردن، در ایلخی چریدن. آزاد و یله چرا کردن: مالهاشان یله گرد چرا می کنند. (از تحفۀ اهل بخارا). و رجوع به یلخی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ تِ دَ رَ)
نام ده کوچکی است جزء دهستان مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک، واقع در 82هزارگزی جنوب خاوری فرمهین و 18هزارگزی راه عمومی. دارای پنجاه تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ مَ چُ)
دهی از دهستان رودپی بخش مرکزی شهرستان ساری، واقع در 14هزارگزی شمال ساری و دوهزارگزی باختری راه شوسۀ ساری به فرح آباد. دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی و دارای 300 تن سکنه. آب از رود خانه تجن. محصول آنجا غلات، برنج، پنبه، صیفی و کنف. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ گَ)
دهی جزء دهستان مرکزی بخش خمام شهرستان رشت، واقع در شش هزارگزی جنوب باختری خمام و 2500گزی باخترشوسۀ خمام به رشت. جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی و دارای 1412 تن سکنه. آب آن از نهر طش رود از سفیدرود. محصول آنجا برنج، کنف، ابریشم، صیفی و لبنیات. شغل اهالی زراعت و صید مرغابی و راه آن مالرو است. 6 باب دکان نیز دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گِ لَ / لِ)
جایی که مردم اجلاف و هرزه چانه درآنجا جمع باشند. (آنندراج) (بهار عجم) :
حرفی که دگر نامزد مجلس شاه است
افسانۀ آیند و روند گله گاه است.
حکیم شفایی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُلْ لَ / لِ)
هنگام بلوغ دختر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ گِ)
دهی از دهستان گرم است که در بخش ترک شهرستان میانه واقع است و 265 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لِ)
دهی از بخش سراسکند است که در شهرستان تبریز واقع است و 554 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ گُ زَ دَ رَ / رِ)
دهی است از دهستان بتوند بخش مرکزی شهرستان شوشتر، واقع در 66هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 20هزارگزی شوسۀ مسجد سلیمان به اهواز. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن گرمسیری مالاریایی است. سکنۀ آن 80 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه دَ رَ)
دهی است از دهستان سارال بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، در سه هزارگزی جنوب دیواندره و نه هزارگزی باختر شوسۀ سنندج - دیواندره. کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 350 تن سنی هستند و به کردی سخن میگویند و آب آن از رودخانه و چشمه، و محصول آن غلات، حبوبات و لبنیات، و شغل مردم زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. این ده در دو محل بفاصله 4 هزارگزی واقع است و بنام بالا و پائین نامیده میشود. سکنۀ پائین 180 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چِلْ لَ)
دهی از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد که در 23 هزارگزی جنوب خاوری لردگان کنار راه لردگان واقع است. جلگه و معتدل است و 338 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات. محصولش غلات و برنج. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان بافتن جاجیم و قالی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(سَلْ لَ / لِ گَ)
سله باف. (ناظم الاطباء). سبدساز. سلال. (دهار)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لله را
تصویر لله را
خدای را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لله درک
تصویر لله درک
خدایت نیکی دهاد
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که مردم هرزه چانه و بیهوده گودر آنجا گرد آیند: حرفی که دگر نامزد مجلس شاه است افسانه آیند و روند گله گاه است. (شفائی)
فرهنگ لغت هوشیار
جای جای اینجا و آنجا: در بیرون برف بند آمده بود از طناب ضخیم شده میان حیاط تکه تکه کنده میشد و بی صدا بزمین می افتاد. حتی دیوار ها گله گله سفید شده بود
فرهنگ لغت هوشیار
پر از گره. یا گره گره کاری را کردن، نامنظم و اندک اندک آنرا انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گله گله
تصویر گله گله
ابابیل
فرهنگ واژه فارسی سره
دسته دسته، فوج فوج، گروه گروه
متضاد: تک تک، دانه دانه، فرداًفرد، یکی یکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نی مرداب، نی اسفنجی
فرهنگ گویش مازندرانی
غاری نزدیک رستم قلعه ی شهرستان بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
۲اندوه، غصه، عقده ۲آرزویی که در دل مانده باشد، آرزوی بر آورده نشده، عقده ی دل
فرهنگ گویش مازندرانی
فدای تو، به قربان تو
فرهنگ گویش مازندرانی
هرزه گرد، ول گرد
فرهنگ گویش مازندرانی
ولگرد
فرهنگ گویش مازندرانی
نیشکر محلی
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر دیگی
فرهنگ گویش مازندرانی
تکه تکه شدن اشیای چینی یا شیشه ای
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای کوهسار فندرسک استارآباد، از مراتع نشتای منطقه ی عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
برگ گیاه نی
فرهنگ گویش مازندرانی